کودکان بیش فعال(2)
نقص جزئی در کار مغز :
پیشینه ی مفهوم جزئی در کار مغز ، به ارتباط میان آسیب دیدگی مغزی شناخته شده ، و پیامدهای آشکار یا فرضی آن باز می گردد . این ارتباط را پژوهشگرانی که دیدگاههای متفاوتی داشتند بنا نهادند.
برای مثال « بروکا » دو مرد را که توانایی سخنگویی خود را در اواسط زندگی از دست داده بودند ، مورد مطالعه قرار داد . پس از مرگ این دو ، توانست با استفاده از « اتوپسی » نشان بدهد که هر دوی آنها در ناحیه بخصوصی در جلوی نیمکره ی چپ مغز دچار آتروفی بوده اند . هنگام مطالعه سربازان جنگ جسمانی اول که صدمه مغزی دیده بودند گلداشتایی این فرضیه را ارائه داد که آنان از معلولیت های ادراکی و نیز یکدندگی رفتاری ، فقدان ابتکار و آغازگری و ناهماهنگی رنج می برند .
روی کودکانی که پس از جنگ جهانی اول به اپیدی انسفالیست ( التهاب مخ ) دچار شده بودند، نیز تحقیقات بسیاری صورت گرفت . توصیفی که از این کودکان بعمل می آمد آنان را مبتلا به بی ثباتی عاطفی ، تند مزاجی ، کلدشتی و لجاجت ، ناتوانی حافظه ، بی توجهی ، تحرک بیش از حد ، افسردگی ، ناتوانی حرکتی و ضد اجتماعی معرفی می کرد .
تمامی این تلاشها با آسیب دیدگی های مغزی شناخته شده شروع شد و به بررسی پیامدهای آشکار آن پرداخت . اما بزودی نگرش دومی عرضه و در همه جا منتشر شد . این نگرش جستجو برای علت ، هنگام نبود پیشینه ای مشخص بود . بدین معنی که پژوهشگران اختلالاتی رفتاری را یافتند که پیش از آن تصور می رفت از آسیب دیدگی مغزی ناشی شده است .
بدون اینکه هیچ گونه نشانه مستقلی دال بر آسیب دیدگی مغزی واقعی وجود داشته باشد . برای نمونه کان و کرمن هنگام توصیف مشکلات رفتاری مدرسه و تحرک بیش از حد ، حواس پرتی، بی اختیاری ، توجه ناکافی ، آنها را به آسیب دیدگی در پایه ی مغز مربوط دانستند .
در مرکزی به نام خانه اِما پندلتون برادلی ( کودکی که به عوارضی پس از بهبود انسفالیت همدگیر مبتلا بود ) که به یاد خود این کودک در پراویدنس رُد آیلند آمریکا تأسیس شده است ، لدفرودنمدف ، از اختلال بیش از حد و بی اختیار ، تعریض ارائه کردند که ناتواناییهای یادگیری را نیز در بر می گرفت ، و آن را با نقص کار مغز مربوط دانستند .
در همین حال اشتراوس و ورنه مطالعاتی را روی نارسایی ذهنی شروع کردند ، تا ببینند آیا جلوه های آسیب دیدگی مغزی بزرگسالان ، آنگونه که گلداشتایی ترسیم کرده است ، در کودکان نیز قابل مشاهده است .اینکار به تحقیقات دامنه داری منجر شد که در درجة نخست توجه آن به جبران نواقص آموزش کودکانی معطوف شد که کم و بیش جزو کودکان عادی به حساب می آمدند ، اما دچار نارساییهای یادگیری ، حرکتی ، ادراکی ، زبانی و رفتاری بودند چنین استدلال شد که اینگونه کودکان از آسیب دیدگی مغزی رنج می برند .
در عین حاال بزودی روشن شد ، در اکثر کودکانی که دچار اینگونه مشکلات هستند اثری از آسیب دیدگی مغزی دیده نمی شود ، از این رو اصطلاح آسیب دیدگی جزئی مغز پا به عرصه وجود گذاشت و مفهوم آن بود که درجه آسیب دیدگی مغز به حدی جزیی است که نمی توان آن را با روشهای بالینی معمول شناسایی کرد . این اصطلاح بعدها به نقص جزیی در کار مغز تغییر پیدا کرد ؛ بدین معنی که گر چه امکان دارد آسیب دیدگی وجود نداشته باشد ، اما پندار بر این است که در کار دستگاه مرکزی اعصاب نقص جزیی وجود دارد .
رهبر یک گروه ویژه که در سال 1966 از جانب انجمن ملی کودکان و بزرگسالان زمین گیر ، و مؤسسه های ملی بیماریهای عصبی و شنوایی حمایت مالی می شد کوشید تا با ارائه ده ویژگی که بیشتر از همه درباره ی آنها سخن رفته و در جدول 1-1 نشان داده شده است توضیح بیشتری درباره نقص جزیی کار مغز ارائه دهد .
جدول 1-1 : ده ویژگی که غالباً بیشتر از بقیه با اصطلاح نقص جزیی درکار مغز پیوند خورده است.
1 |
تحرک بیش از حد |
2 |
ناتواناییهای ادراکی – حرکتی |
3 |
عدم توازن عاطفی |
4 |
نارساییهای همکاری و تشریک مساعی |
5 |
اختلال در توجه |
6 |
بی اختیاری و بر انگیختی ناگهانی |
7 |
اختلال در حافظه و تفکر |
8 |
ناتوانایی یادگیری بخصوص |
9 |
اختلال در تکلّم و زبان |
10 |
نشانه های عصبی نامعلوم و عدم هماهنگی در نوارهای مغزی |
امروزه تنها معدودی از اختلالهای رفتاری هستند که به اندازه ی تحرک بیش از حد بحث انگیزند و علاقه دست اندرکاران را برانگیخته اند اولین بار به سال 1845 پزشکی آلمانی به نام هنرنج هوفمان تحرک بیش از حد را توصیف کرد ؛ اما تا اواخر دهه ی 1950 بررسی همه جانبه روی آن صورت نگرفت . در این سال نگرانی ها درباره ی کودکانی که مشکلات یادگیری و رفتاری داشتند رو به فزونی گذارد .
با شروع درمان تحرک بیش از حد از طریق دارو در اواخر دهه 1960 ، علاقه و بحث بیشتری در این مورد بوجود آمد .برآوردها درباره ی میزان رواج و تحرک بیش از حد غالباً بین 5 تا 10 درصد کودکان سن مدرسه را در بر می گیرد .
در عین حال اطلاعات مربوط به میزان رواج تحرک بیش از حد ، تا حد زیادی متغییر است و حتی تا 20 رصد نیز می رسد . این تغییر پذیری را می توان تا حدی زیادی نتیجه ی استفاده از ابزارهای گوناگون در درجه بندی تحرک بیش از حد دانست . زیرا هر یک از ابزارها برای وجود تحرک بیش از حد درجات متفاوتی قائل است و افزون بر آن ارزیابیها نیز با یکدیگر متفاوتند .
با وجد این الگوهای کاملاً پایداری در این مورد بدست آمده است . شاید آنچه که بیشتر از همه به چشم می آید این است که اغلب پسرها بیشتر از دخترها به این اختلال مبتلا می شوند و نسبتی که در این مورد وجود دارد که تحرک بیش از حد را با طبقه ی اجتماعی پایین پیوند می دهد .